همه اولياي خدا در عصر خويش و در ميان معاصران خويش غريب بودهاند، و واي بر ما اگر اين ولي خدا نيز در ميان ما غريب باشد، مگر نيست؟ آيا ما به راستي دريافتهايم كه او كيست و چه ميگويد؟ آيا ما به راستي سر به فرمان او سپردهايم و ديگر خودي درميانه باقي نمانده است؟ ما را با فلكزدگان راهي طريق هوي و هوس كاري نيست. آنان اين كشتي طوفان زده اقيانوس بلا را جزيرة غفلتي انگاشتهاند، امن و امان، جاودانه و بيتاريخ، مگر اين سينه خاكي در دل اين آسمان لايتناهي، كه محضر خداست، به ناكجاآبادي بيخدا رسيده است. روي سخن من با آنان است كه هنوز محفل انس را رها نكردهاند، آنان كه هنوز دغدغه مرگ و معاد دارند و در انتظار موعودند واي بر ما اگر اين وصي خدا نيز در ميان ما غريب باشد... و مگر نيست؟مگر نه اينكه ما در انتظار بودهايم در انتظار طالوتي كه در اين عصر حاكميت سفلگان علم ستيز بردارد با جالوت، در انتظار پير فرزانهاي كه در اين عصر جاهليت ثاني، از باطن يا ظلمات راهي به چشمة حيات بيابد؟ او آمده است آن كه مردانگي طالوت را با فرزانگي جمع دارد. اما آيا ما را آن اطاعت و شجاعت هست كه در كار او صبر ورزيم و در برابر امرش عصيان نكنيم. هرچند با عقل ما سازگار نباشد؟