از رخسارش پيداست که خسته شده !
کلامش بوي رفتن مي دهد ..
و در نگاهش نشاني از بي خوابي روح او
در مدت زمان نه چندان طولاني عمرش يافت مي شود ..
چيزي نمي گويم !
زيرا ديگر کلامي باقي نمانده ..
و فقط مي توانم
نگاه کنم !
و گوش کنم ..
سلام
خدايا انسان بودن وانسان ماندن چه دشوار است
وچه رنجي ميبرد انكه انسان است واز احساس
سرشار است
salam mer30 ke bloge man sar zadi weblage ghashangi dari ehet tabrik migam
byebye bazam behem sar bezan bye
شعر معروفي هست كه نشون دهنده تبع لطيف شاعره.
خوب كسي كه بوي خدا رو در آسمون حس كرده باشه بايد هم چنين باشه.
انشاءالله كه ما بتونيم قدر بدونيم و با اعمال و رفتارمون راهشون رو زنده نگه داريم.
موفق باشيد
يا علي
سلام خوبي يلدا جان اومدم براي برا آخر بهت سر بزنم دوست گلم وبت مثل هميشه زيباست [قلب]خيلي قشنگ مي نويسي ...خوب ديگه من بلد نيستم زياد تعريف و تمجيد کنم اما ميگم ...مهشره ....ادامه بده وستات ر تنها نزار....خوب منم يه رفتني هستم بايد برم...اگه مي موندم بايد چه دير و چه زود بازم مي رفتم ...اين وبلاگ رو براي عشقم مي نوشتم و اين همه مدت رو انتظار کشيدم که بياد اما نشد نيومد خسته شدم خسته از انتظار.....[گريه]گريه امونم نميده وقتي دارم برات اينا رو تايپ مي کنم....بازم به نوشته هاي قبيل منم سر بزن ...براي آخرين بار که آپ کردم ...دوست داشتي بيا.....اينم براي همه دوستان مي خوام بفرستم بخونش آخه ماجراي من شبيه اينه:::::::::::::
تقديم به آنهايي که ادعا کردند و خيلي ساده کنار کشيدند...............?!!!!
نمي دونم که تـو رو نفرين کنم يا اين دلم نمي دونم که تو حل مشکلي يا مشکلم با تـــو عاشقانه بودم پس چرا ...!!!؟حسرت يک روز عشق موند تو دلم ...با تــو يک شاهنامه بودم نه 1 غزل با تــو رود خونه بودم نه يک قنات يه روزي مـــن و تـــــو بوديم و حالا ...من و تنهايي و يک عمر خاطرات تــو رفتي و سهم ما سفر شد دل آروم ما در به در شد ندونستم چرا مرغ عشقم توي عاشقي بي بال و پر شد..توي اين غربت پر گرگ و هراس دارم عين ماهيا جون مي کنم خسته ام از تظاهر ايستادگي جاي دندون 1000 گرگ به تنم ..نه کسي مي دونه که من چي ميگمنه خودم دونستم که عيب کار کجاست تا به هر کي مي گي عـــــــــــــاشــــــــــــقــــــــــــي چيه؟ميگه بگذر عاشقي تو قصه هاست چـــــــــــــــــــرا رفتــــــــــــــي ...چــــــــــــــــــرا تنهــــــــــــام گـــــــــذاشــــــــــتـي ......مـــــــن فـقــط تــــــو رو داشــــــــــتـــــــــم
ديربازي ست كه فرياد كنانتك تك پنجره ها را زده امو به گوش همه مردم شهرخبر از رفتن آن چلچله هايي خواندمكه زماني نزديكلانه كردند در انديشه شهرو زمين تا آن روزاينهمه حوصله را ياد نداشتو نديدند كه در همهمه چلچله هاآفتابي دل آفت زده شان را پر كردو شب خاطرشان روشن شدمردم شهر گمان مي كردندتا ابد چلچله ها مي مانندو نمي دانستندوقتي از دورترين خانه شهرسوز سرماي زمستان آمدعشق در قلب پرستوها مردو شبيدر پس غفلت انديشه شهروقتي از خاطره چلچله غافل بودندديو شب با سپر سوز زمستان آمدو همان شب يكي از چلچله هاچشم بر هاله خونبار افق دوخته بودو پريد...ديربازي ست كه فرياد كنانتك تك پنچره ها را زده ام...در هجوم نفس سرد زمستاندل من مي لرزدآخرين چلچله هم پر زد و رفتوقت رفتن ديدمچشم بر هاله خونبار افق دوخته بودآي اي مردم شهردر افق هاله اي از آتش و خون مي بينمروزي از شهر شما خواهم رفت
...........
شعر بسيار زيبايي بود
شعر بالا هم در وصف همون جانبازان عزيز شيمياييه
سلام.
خسته نباشي .
up kardam
byeee
up kadam bo0do0000
bye
kho0shal misham bye
در ضمن
مرسي كه به منم سر زدي
sallam yalda khano0m webeto0n kheyli kho0b bo0d
kheyli ham gamgin
kheyli
شعر اول روقبلا خودم آپ كرده بودم تو بلاگ قبليم اما اسم شاعرش رو نمي دونستم چون تو يه برنامه شنيده بودم و ضبط كرده بودم و اشعر شكا با همه كمي ها و كاستي ها قشنك بود يعني بلاشي كه كرده بوديد براي بيان اون قشنگ بود