پروین و شهریار
خوبه که ما از شاعرا ی قدیممون گهگاه یادی کنیم
می خوام از پروین اعتصامی بگم
شاعر خوب و مناظره گویی که کارش
آمزش اخلاق و مذهب و عقیده اس
من که خودم شعر و با پروین اعتصامی شروع کردم
با مناظره های زیباش ... که خودمم دس به کار مناظره زدم
اما نتونستم مث اون موفق بشم به خاطر همین مناظره رو رها کردم
اما هنوزم گهگاهی دیوانشو دستم می گیرمو از سروده هاش لذت می برم
الان دیوانو باز می کنم هر شعر ی که اومد براتون می نویسمش
غمگینه ولی قشنگه
"در تعزیت پدر "
پدر! آن تیشه که بر خاک تو زد دست عجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرا نی من
یو سفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ ..گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک زندان تو گشت ای مه زندانی من
از ندانستن من ...دزد قضا آگه بود
چو تو را برد بخندید به نادانی من
آنکخ در زی زمین داد سر و سامانت
کاش می خورد غم بی سرو سامانی من
به سر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیده ی نورا نی من ....
به دیوانش سر بزنید مطئنم که ضرر نمی کنید
خداییش شهریار شاعر خوبیه ها من که زود به زود به دیوانش سر می زنم
شما هم این کارو بکنید
"اگر موهبت بیانی برای خود قائل باشم آن را در خدمت اجتماع
و چراغ هدایت دینی و اخلاقی و جهانی می خواستم "
سید محمد حسین شهریار
اگه موافقید مهمون یه غزل از شهریار بشیم
این غزل و من خیلی دوس دارم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا جرا ؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل ! این زودتر می خواستی ...حالا چرا ؟
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا ؟
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا ؟
آسمان گر جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا ؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفادادی بود ...غوغا چرا؟
شهریارا !بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا ؟
نمی خواستم اینو بنویسم ..ولی می نویسم
تلخ ترین خاطره ی شهریار
مرگ مادرش در تاریخ 31 تیرماه 1331
حالتی که از آن مرگ به شهریار دست داده در
منظومه ی " وای مادرم "
می آمدیم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به فرق من
دنیا به چشم گنهکار من سیاهه
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به گوش من آهسته می خلید :
تنها شدی پسر