سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یلدا ستایش

عروسک تنهایی اشتباه بزرگ عمرم بود!!!!

عید غدیرم اومد و رفت نمی دونم عیدیمو گرفتم یانه؟!!!!

زینبِ خوب من عمل شدولی بقیه ش دیگه با خداست

 از ترانه و ترانه سرایی باید بگیم دیگه خداییش ترانه سرا های خوبی دوروبرمون هستن اما چون تو بوق و کَرنا نمی کنن همیشه ناشناخته باقی می مونن اصلا مرام هنرمند جماعت همینه فقط واسه دل خوش کار می کنه و بس خیلی دیگه دارم شعاری حرف می زنم خداییش یه وقتایی اون بعضیام!!! حق دارن دیگه بالاخره زندگی خرج داره آدم باید یه جورایی سرشناس بشه واسه خودش آبرو جم کنه کلاس بذاره اصلا نمی دونم واسه چی دارم اینارو می نویسم شاید به خاطر اینه که اصولا از آدمای اینجوری خوشم میاد آدمایی که دوس دارن همیشه گم باشن دوس دارن اگه کاری می کنن اگه هنری دارن واسه دل خودشون باشه آدمایی که تشنه ی مقام نیستن...

کاش منم اینطوری باشم!! یعنی بشه که بشم!! ولی نه!!! نشد!!!

عروسک تنهایی اشتباه بزرگ عمرم بود!!!! 

 

بازم دوتا ترانه از ش واستون می نویسم

امیدوارم خوشتون بیاد

«خیلی کلاس بالا شدی»

خیلی کلاس بالا شدی با ما دیگه نمی پری

تیپای ناجور می زنی از کی میخوای دل ببری

تو نه با لنز عسلیت که دلو خوب می لرزونه

نه با ریمل، نه خط چش ،نه سایه ونه رژ گونه

تو با بلور باورت تونستی جاشی تو دلم

قرار گذاشتم با خودم همیشه باشی تو دلم

خیلی کلاس بالا شدی با دمِ گردو می شکنی

پالتو چرمی می پوشی عینک دودی می زنی

یادت باشه از اولش ریخت وقیافت این نبود

هیکل ناجور و قناس صورت لک دار و کبود

خیلی مهم نبود برام من خودمو تو تو دیدم

اون وقت برای داشتنت از همه چی دس کشیدم

 

خیلی کلاس بالا شدی حساب نمی آری منو

دیگه خجالت می کشی بگی که دوس داری منو

یه سر به آلبومت بزن چی بودی حالا چی شدی

یه آدم ساده ای با افاده های بیخودی

خودتو قایم میکنی می ترسی نزدیکت بیام

می ترسی تابلو شه بگم اول تو افتادی بپام

خیلی کلاس بالا شدی اما من ازتو بدترم

سربه سر دلم نذار که آبروتو می برم

 

بچه شدی؟ قهر می کنی؟

 

بچه شدى؟ قهر میکنى؟ دوس دارى دنبالت بیام ؟

مث قدیما بت بگم خاطرِ چشماتو میخوام ؟

ناز نگاتو بکشم تا تو یه لبخند بزنى؟

بلند بلند داد بزنم بگم فقط مالِ منى؟

بازم میخواى دعا کنم بدون من سفر نرى ؟

ساکتو قایم بکنم یه وقتى بى خبر نرى؟

بچه شدى ؟قهر میکنى ؟تا من بیام دور و برت ؟

جاى غمارو پاک کنم از دو تا پلکاى ترت؟

چقد بهونه گیر شدى، دلت به این سنگى نبود

اوّلا لاى نفسات، این همه دلتنگى نبود

دیگه تموم شد همه چى این دفه شونه هام شکست

غم دیگه ندیدنت اومد روگونه هام نشست

بچه شدى قهر میکنى دوس دارى منّت بکشم

تو الکى ناز بکنى من امّا حسرت بکشم

نه بابا چون بازى بسِ دیگه بهت را نمىدم

هر چى بوده تموم شده آوانس بیجا نمىدم

خوب اداها تو مىشناسم نمیذارم سیام کنى

بد تو دلت بخندى و یواشکى نگام کنى

دیگه تموم شد همه چى این دفه شونه هام شکست

شعرِ ترِ خدافظى اومد رو گونه هام نشست

چقد خاطره باهاش رقم خورد!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دانشگاه! .... خانه ی آفتاب!........

راستی اگه موسیقیه وبلاگمو گوش دادی و یادش افتادی

فا تحه واسه شادیه روحش فراموش نشه!!!

ممنون از حضور گرمت !!!


+ نوشته شده در سه شنبه 85/10/19ساعت 2:57 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |