فقط همین یه بار
چند روزیه که این حرفارو با خودم مرور می کنم و عذاب می کشم.....
نمی خواستم اینجا رو دوباره تبدیل به یه دفترچه خاطرات کنم
یا بخوام این محیطو آلوده به لحظه هایی بکنم که ارزش موندگاریو ندارن ......
می خوام بگم دل آدم... آدمی که خدا از روح خودش بهش دمیده
اونی که اشرف مخلوقاته اونی که خدا زمین و آسمونو به خاطرش خلق کرده
جای نفرت و کینه و غرور نیست مگه چقد قراره زنده باشیم
مگه چند روزه دیگه از عمرمون باقیه که اونم اینجوری......
باشه اینارو واسه اونی نوشتم که فقط بلده جاده ی نفرتو غرورو تخت ِ گاز بره ...
واسه خودش بِبُره و بدوزه
هرجوری که دلش خواست در مورد دیگرون قضاوت کنه ....
من که راضی نیستم و هیچوقت نمی بخشم
اسم خودشم میذاره مسلمون....
عزیزِ من همه چی که با نماز اول وقت خوندن درست نمیشه
تو دین ما ...تو عرف ما .....
حق الناس پس چی میشه؟
با توام بچه مسلمون... بچه سیّد... که یه وقتایی فکر می کردم
هرکی بچه سیّد باشه یکه
هرکی تو شناسنامش اسم و لقب سادات و آقا داشته باشه
میشه بهش خوب فکر کرد میشه روش حسابای خوب کرد ...اما نه ....
اینجوریام که من فکر می کردم نبود
شاید خدا می خواست اینو بهم حالی کنه که ....
میدونی چیه ؟ دلم خیلی پُره .... فقط نمی خوام آه نکشم
خدایا به اندازه ی دلتنگیه من
به اندازه ی غمی که بنده هات به دلم میذارن فقط ازت سعادت می خوام
_____________________________________________________________
غرضم این نبود که با این نوشته نماز اول وقت خوندن و همخونی ِ با آقامو زیر سوال ببرمو
بی ارزش خطاب کنم .... نه ...
فقط می خواستم اعتراف کنم با اشتباهی که مرتکب شدم