سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یلدا ستایش

از حسین پناهی نوشتم

از حسین پناهی واستون نوشتم تا

یادتون نره که واسه شادیه روحش فاتحه بخونید!!!

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟

زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم

زنی با لباس سیاه

که بر رویشان

شکوفه های سفید کوچک نشسته است

رفتم و وارت دیدم چل ورات

چل وار کهنت وبردس بهارت

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد

و این بار زنی بهیاد سالهای دور

سالهی گمم

سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند

می نالد کودکی اش را

دیروز را

دیروز در غبار را

او کوچک بود و شاد

با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی

سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های

 سفید کوچک نشسته بود
زیر همین بلوط پیر

باد زورش به پر عقاب نمی رسید

یاد می آورد افسانه های مادرش را

مادر

این همه درخت از کجا آمده اند ؟

هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم

پس راست می گفت مادرم

زنان تاوه در جنگل می میرند

در لحظه های کوه

و سالهای بعد

دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید

نشسته است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را

رفتم و وارت دیدم چل وارت

چل وار کهنت وبردس نهارت

خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها

و دیدم سنگ های دست چین تو را

در خرابی کهنه تری

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش...

مادربزرگ!

گم کرده ام در هیاهوی شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق

خمره دلم

بر ایوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانیم

 

نام نیکت همیشه دریادها باقی خواهد ماند

روح بزرگت شاد!!!


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/4ساعت 11:9 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

S H A D I N

........ S H A D I N ........
W W W . S H A D I N . N ET

 

 فروش هاست و ثبت دامین: انجمنهای گفتگو


 


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/3ساعت 5:8 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

نذر این هفته ی من

این هفته نذر کردم وبلاگم فقط واسه آقا باشه گرچه اون به دل سیاه من نگا می کنه نه به این سیا کاریا

اونقد آلودم که نگو ...اونقد خستم که نپرس ...می خوام از خودش بخوام دلمو بسپرم به خودش ...امروز

سه شنبه س یکی از روزای هفته که واسه من یه حال و هوای دیگه داره ...یه دوستی می گفت اصل کار

دل آدماس کدوم روز مهم نیس مهم نیس که کدوم روز یاد آقا باشی مهم اینه که با دلت بهش نزدیک

بشی ...راس میگفت من خیلی سه شنبه هارو فقط با دورکعت نماز خواستم دلخوش باشم فقط

خواستم زورکی به خودم   بقبولونم که آره منم هستم ولی نه ...دلم چی؟...اگه با دلم بهش نزدیک

 می شدم که کارم به اینجا نمی رسید ...کارم به خستگی نمی رسید...اگه عاشقش بودم که خسته

نمی شدم...اگه دلبرم بود که دنبال این زمینیا نمی دویدمو خودمو اینجوری خسته وشکسته نمی کردم

من فقط با دورکعت نمازی که با خودم عهد کردم سه شنبه به سه شنبه یادم باشه... یکی هس...

 که یه روزی... با اومدنش. هرچی غمه تموم میشه می خواستم زورکی به خودم بقبولونم

که آره منم هستم...راستی من الان کجام ؟چقد مونده برسم؟...برو بابا دلت خوشه هااااا

اینم یه بهونه س...خودت اینو خوب می دونی

این ترانه ی تکراری رو هم باز تو این پست واستون می نویسم

از مجموعه ی عروسک تنهایی

خیلی وقته که واست نا مه نگاری میکنم

برا شاید دیدنت گریه و زاری می کنم

واسه پلکای ترم جوابی فورا بفرس

کسی اینجا نرسید یه بار به دادم تو برس

کوچه یادت شده پاتوق دل سرد همه

این وسط فقط تویی گوش میدی به درد همه

خیلی وقته که واست نامه نگاری می کنم

برا دوری از نگاهت بی قراری می کنم

من می خوام رکورد عاشقی رو با تو بشکنم

من می خوام خودت بشم ....بریزی تو روح و تنم

دسای زمینی مو از آسمونت نگیری

منو از سه شنبه های جمکرونت نگیری

خیلی وقته که واست نامه نگاری می کنم

برای اومدنت لحظه شماری می کنم

یلداستایش


+ نوشته شده در سه شنبه 85/9/21ساعت 5:17 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

عروسک تنهایی ...رضا صادقی ...

پنجشنبه  دوم آذر تهران استودیوpmc ساعت دو بعد ازظهر

طرفداران آقای صادقی خواننده ی خوب کشورمون

یه گردهمایی به افتخار ایشون تشکیل داده بودن

از منم دعوت شده بود ولی متاسفانه افتخار حضور تو این مراسمو نداشتم

یکی از دوستان لطف کردنو مجموعه ی عروسک تنهایی رو

 واسه آقای صادقی برده بودن

ایشونم این نوشته رو واسم فرستادن

 

اینم سه تا آهنگ توپ از آقای صادقی

امیدوارم خوشتون بیاد

یک...دو...سه

ودر آخر مرسی هم از آقای صادقی هم از آقای احمدی


+ نوشته شده در جمعه 85/9/17ساعت 8:44 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

مرتیکه ی شموتی باز

ببخشید که نمی تونم خوب بنویسم

اصلا حرف قشنگم نمیادفکرم خیلی آشفته س

شرمنده

بی چشمو روی عوضی

مرتیکه ی شموتی باز

نمی تونی خرم کنی

با حرفای صدتا یه غاز

قاتل حسّ و عاطفه

منادیه دوز و کلک

دیگه مهم نیسّی برام

می خوام نباشی به درک

پا توی کفش من نکن

یه وقت دیدی کفری شدم

یه وقتی قاطی کردمو

یه کار دادم دسّ خودم

یه روزی بود می خواسّمت

اما تو پشت پا زدی

تا انتهای عاشقی

نیومدی و جا زدی

دخیل شدم به خوبیات

ولی دریغ کردی ازم

پنجره باقی موند و من

با یه بغل غصه و غم

دل سیاهت... بی مرام

قدر دلم رو ندونس

بیا و لطف کن و دیگه

پیغام تازه نفِرِِِِس

ببخش اگه یه عالمه

حرفای بد بهت زدم

تقصیراباشه گردن

خستگی و حالِ بدم

یلدا ستایش


+ نوشته شده در یکشنبه 85/9/12ساعت 11:11 صبح توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

خداییش بعضیا خیلی بی جنبناااا


 

هم دعاکن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت

باید از موج نترسید اگر باید عشق


عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق


شمع روشن شدو پروانه به آتش پیوست

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت به پروانه نمی آید عشق


این غزل زیبا از فاضل نظریه هفته ی پیش به خاطر خوندش تو محفل خانه ی آفتاب

  با فرهنگیه دانشگاه در افتادیم

خداییش بعضیا خیلی بی جنبناااا

به یه غزل از دوستم مهمونتون می کنم

+ نوشته شده در پنج شنبه 85/9/9ساعت 10:44 صبح توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

حالم از هرچی بسیجه به هم می خوره

امروز مراسم افتتاحیه ی  نمایشگاه بسیج دانشگاه بود دوستام دعوتم کرده بودن

البته خیلی نتونستم بمونم ...این بسیج چیه که یه عده بچه قرتی

اینطوری آویزونش شدن؟

نمی دونم اونا دارن اسم بسیجو خراب می کنن یا بسیج اسم اونا رو ...

...........................................................

هفته ی پیش دیدنی بود یه عده بچه سوسول از اونایی که

ماماناشون جرات ندارن بهشون بگن برو نون بگیر ...

یکی یه فرقون و یه بیل دستشون گرفته بودنو

زمین می کندن واسه نمایشگاه ...

........................................................................

چن روز پیش ازم خواستن که یه چفیه گردن خانه ی آفتا ب بندازم

خوب خودم از این مسخره بازیا خوشم نمیاد اولش می خواستم بگم نه

ولی به احترام اسم آقا قبول کردم

جمعه های آخر هر ما ه قرار شد یه مراسم شعر خونی

 ویژه ی آقا امام زمان  داشته باشیم

با نام زمزمه های ظهور

.........................................................................

یه عده دارن فقط با اسم بسیجی زندگی می کنن

نمونه هاشونو تو جنگ و بعداز جنگ زیاد داریم ...مطمئنا آدمای مقدسی هستن

امااگه یه مصاحبه با بسیجیای  امروزدانشگاه ترتیب بدید و

از همشون بپرسید که

چرا بسیجی شدن ؟

همین جوابارو می شنوید

به خاطر مزایاش... بخوربخوره....اردوهای باحال ....کافینت مجانی ...

اینه که میگم یه عده دارن اسم بسیجو خراب می کنن دیگه

یارو حق داره بگه از هرچی بسیجیه حالم به هم می خوره

همیشه ترو خشک با هم می سوزن

وقتی اینارو می بینی و این مضخرفارو ازشون می شنوی

حق داری بگی حالم از هرچی بسیجیه به هم می خوره


+ نوشته شده در سه شنبه 85/9/7ساعت 3:7 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

یه دوست خوب ...

این روز ا از غم خیلی براتون نوشتم حالا  می خوام حرف جدیدی بزنم

می دونید چیه ؟ دیروز یه دوست خوب پیدا کردم ...

همونی که تو پست قبلی ازش نوشته بودم و باور نمی کردم

 یه روز افتخار آشنایی باهاشو پیدا کنم

خیلی خوشحالم که با مریم جون تونستم صمیمی بشم

مریم جون عکاسی کار  می کنه البته به طور خیلی حرفه ای


 

اینم  تقدیم به مریم عزیزم

کدوم غزل کدوم قصیده ای تو

که پیش تو ترانه هام حقیره

هوای تو هوای تو چه تازه س

آدم می خواد  تو این هوا  بمیره

اینم آهنگ مورد علاقه ی دوستم

 

 


+ نوشته شده در سه شنبه 85/8/30ساعت 1:30 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

ترانه برا جانبازای شیمیایی کمه...

تقدیم به اونایی که الفبای جوونمردی رو از حفظن

از سروده های

شهید وجانباز شیمیایی

مهدی سپهر

اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار

اتل متل یه مادر

یه مادر فداکار

اتل متل بچه ها

که اونها رو دوست دارن

آخه غیر اون دوتا

هیچ کسی رو ندارن

مامان ، بابا رو می خواد

بابا عاشق اونه

به غیر بعضی وقتها

بابا چه مهربونه

وقتی که از درد سر

دست میذاره رو گیجگاش

اون بابای مهربون

فحش میده به بچه هاش

همون وقتی که هر چی

جلوش باشه میشکنه

همون وقتی که هرکی

پیشش باشه میزنه

غیر خدا و مادر

هیچکسی رو نداره

اون وقتی که بابا جون

موجی میشه دوباره

دویدم و دویدم

سر کوچه رسیدم

بند دلم پاره شد

از اون چیزی که دیدم

بابام میون کوچه

افتاده بود رو زمین

مامان هوار میزد

شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد

میزد توی صورتش

قسم می داد بابارو

به فاطمه به جدش

تو رو خدا مرتضی

زشته میون کوچه

بچه داره میبینه

تو رو به جون بچه

بابا رو دوره کردن

بچه های محله

بابا یهو دویدو

زد تو دیوار با کله

هی تند و تند سرش رو

بابا میزد به دیوار

قسم میداد حاجی رو

حاجی گوشی رو بردار

مامان دوید و از پشت

گرفت سر بابا رو

بابا با گریه می گفت

کشتند بچه ها رو

بعد مامانو هلش داد

خودش خوابید رو زمین

گفت که مواظب باشین

خمپاره زد ، بخوابین

تو سینه و سرش زد

هی سرشو تکون داد

رو به تماشاچیا

چشماشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن

بعضی فقط خندیدن

اونهایی که از بابام

فقط امروزو دیدن

ای اونهایی که امروز

دارین بهش می خندین

برای خنده هاتون

دردشو می پسندین

امروزشو نبینین

بابام یه قهرمونه

یه روز به هم می رسیم

بازی داره زمونه

یه روز پشیمون می شین

که دیگه خیلی دیره


گریه های مادرم

یقه تونو می گیره

گرچه ترانه هم کمه ولی جز این چیزی ندارم

جز این کاری ازم بر نمیاد

ترانه ی تخت خالی

از مجموعه ترانه های عروسک تنهایی

پیشکش چشم تو

تخت یکِ اتاق چارصدو هف

دکتر اومد نسخه نوش داد و رف

دستای خالیمو ندیدو رد شد

طرز نگاش منو گزید و رد شد

بابام رفیق تانکه و تفنگه

بابام اگه مریضه مرد جنگه

هنوز صدای سرفه هاش می اومد

معنیه زندگی باهاش می اومد

تختِ یکِ اتاق چارصدو هف

نسخشو دکترش به من دادو رف

مامان دیگه یه پوسّ و اسّخونه

چشاش پرِ اشکه ِ یه کاسه خونه

تا اخرش خودم میرم یه تنه

قلکمو می شکنم اون نشکنه

خدا خدا ...جونمی جون چقد پول

کپسول اکسیژن و قرص و آمپول

تخت یکِ اتاق چارصدوهف

من اومدم ولی بابام یهو رف

پیش خدا ...جاش از زمین بهتره

نبودنش بِمون چه بد میگذره

بادسِ پر اومدم و حیف که نیس

یه تخت خالی و منو چشم خیس

قلکمو شکستم اما دلم

حالا چه جور تا بکنم بادلم

تخت یکِ اتاق چارصدو هف

دکتر اومد من اومدم بابام رف

یلداستایش....


+ نوشته شده در شنبه 85/8/27ساعت 10:52 صبح توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

ترانه ....

سلامی به گرمای دست تو دوست

تصمیم داشتم حذفش کنم

من بنا به اقتضای طبع خودم ترانه رو واسه موضوع وبلاگم انتخاب کردم

وبنا به دلایلی باید از ترانه بگم و ترانه بنویسم

چون این آدرس رو جلد کتابم هست

دو تا ترانه تقدیمتون می کنم

از مجموعه ترانه ی عروسک تنهای

«از چشت افتاده دلم»

 

از چشت افتاده دلم پاک منو بی خیال شدی

واسه دل صاف و صادقم آرزوی محال شدی

حالی نمی پرسی ازم فکر می کنی نوبرشه

تو هم خیات کردی چشات تو خوشگلی آخرشه

بمونه بین خودمون اونقدا تحفم (تحفه ام) نبودی

یه وقت بهت بر نخوره اون که می خواستم نبودی

برا کی داری پز می دی من تورو خوشگل می دیدم

اونجوری که دلم می خواس نقش تورو می کشیدم

یه جور باهام حرف می زنی انگاری شازده با گدا

هی خودتو لوس می کنی برا دل عاشق ما

کی غیر من هس که همش لی لی به لالات بذاره

وقتی براش ناز میکنی یه بند بگه دوست داره

از چشت افتاده دلم لهش نکن زیر پاهات

خودت می دونی غیر من هیشکی نمونه برات

«مغز تو شستشو دادن»

مغزتو شستشو دادن انگاری

دیگه می ترسی بگی دوسم داری

کاش می تونستی یه دفه بد بشی

به راحتی از رودلم رد بشی

کاشکی تو هم یه قلب سنگی داشتی

یه چیزایی غیر قشنگی داشتی

تو خالی بستن تو مرامت نبود

تو دل شکستن تو مرامت نبود

مغزتو شستشو دادن گمونم

ازم نخواستی که باهات بمونم

مگه دیگه مث تو پیدا میشه

میون این ترانه ها جا میشه

نیومده زودی فلنگو بستی

نفهمیدی چیو زدی شکستی

غرور صاف شیشه ایم لگد شد

دلم مسیر غصه رو بلد شد

مغزتو شستشو دادن حسابی

انگاری هیپنوتیزم شدی، تو خوابی

چقد لب پنجره گریه کردم

بی معرفت نگفتی برمی گردم

ثا نیه هام اسیر اشک وآهن

طفلکی این چشا همش به راهن

دلم برات پر می زنه هنوزم

دارم تو حسرت نگات می سوزم

مغزتو شستشو دادن انگاری

چیه؟! می ترسی بگی دوسم داری

                              امیدوارم پسندیده باشی...

یلدا ستایش

 


+ نوشته شده در جمعه 85/8/19ساعت 7:13 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >