سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یلدا ستایش

ترانه یعنی همین

 ترانه هم واسه خودش عالمیه ها آدم همه جورشو می تونه تجربه کنه

گاهی عشق و گاهی نفرت البته اشتباه محضِ بعضی از آدما اینه

که گهگاه طرفو با نوشته هاش روانکاوی می کنن درصورتی که شاید

یه ترانه ای بشه نوشت که هیچ ربطی به زندگیه شخصیه ترانه سرا نداشته باشه

.....

یه ترانه سرا می شناسم که تازه داره ترانه زندگی می کنه

شاید الان فقط 5 تا ترانه زندگی کرده باشه

نسبت به اونایی که ادعاشو دارن کاراش حرف نداره... خیلی عالیه

واژه هایی که  انتخاب می کنه تا حالا به گوش هیشکی نرسیده

ترانه یعنی همین

اگه بهم اجازه بده حتما معرفیش می کنم و از ترانه هاش واستون می نویسم

فقط می تونم از همینجا بهش بگم

عزیزم دوست دارم موفقیتاتو دست تکون بدم

 

اینم چن تا شروع واسه چن تا ترانه ی جدید از خودم

بذارید پاشو روقلبم بذاره عیبی نداره

بذارید منو دیونه بشماره عیبی نداره

بذارید نگفته هاشو بزنه عیبی نداره

دوباره دلم قراره بشکنه عیبی نداره

اون عزیزتر از عزیزه

باید این اشکا بریزه

پای چشمای قشنگی

که واسه من همه چیزه....

البته این ترانه با ملودی خودش باید خونده شِه که بعدا

کارو به طور کامل معرفی می کنم

......

دوس دارم لحظه ی آخر به هوای تو رهاشم

دوس دارم وقتی میمیرم هنوز عاشق تو باشم...

.......

می دونی چقد می خوامت؟! از همینجا تا ستاره

کاش بفهمی اینو هیشکی قد من دوست نداره....

......

نیمه ی گمشده ی من به تن ترانه بر گرد

تو نباشی که نمیشه شب قصه رو سحر کرد...

مرسی از حضورت


+ نوشته شده در چهارشنبه 85/10/13ساعت 3:52 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

از مجموعه ی عروسک تنهایی

چن وقتیه که از ترانه دور افتادم نه اون به من سر می زنه نه من به اون

موضوع اصلیه این وبلاگ اصلا ترانه س حالا واسه اینکه خیلی ازش دور

نباشم بازم دوتا ترانه از مجموعه ی عروسک تنهایی تقدیمتون می کنم

 

اومد رو دیوار دلم...

اومد رو دیوار دلم دو سه تا خط کشید و رفت

تا اومدم صداش کنم پاش به رکاب رسید و رفت

ردّ شو پاک کرد نکنه یه وقتى پیداش بکنم

شاید خجالت میکشید نگا تو چشماش بکنم

اومد رو دیوار دلم هر چى دلش میخواست نوشت

یه عالم حرف قشنگ از بازیاى سرنوشت

نوشته بود میخواد بره امّا هواش بارونیه

تو قاب خشکل چشاش یه دنیا غم زندونیه

نوشته بود ترسیده که خنده ها مو کم بیاره

یه آلبوم تازه میخواد تا پیش چشماش بذاره

خیلى بلاس، خوب میدونه چه جورى خامم بکنه

با حرفاى صد تا یه غاز یه جورى رامم بکنه

انگارى بى گناهیشو میخواست بهم حالى کنه

میخواست با این دو سه تا خط عقده ها شو خالى کنه

میخواست همه تقصیرارو رو کول قسمت بذاره

رو حسّ کهنه دلم بیخودى قیمت بذاره

خیلى بلاس خوب میدونه، با من چه جورى تا کنه

خوب بلده با خنده هاش مشت غمارو وا کنه

اومد رو دیوار دلم اسمشو جا گذاشت و رفت

اومد رو دیوار دلم چند تا ترانه کاشت و رفت

رفت که بمونه تا ابد تو ضربان و نفسام

برا همیشه جا گرفت تو ذهن لحظه لحظه هام

 زنگ تفریح دلم

زنگ تفریح دلم یه لحظه با تو بودنه

همه دلخوشیام از تو غزل سرودنه

خستگیم در میره وقتى که صداتو میشنوم

وقتى آهنگِ قشنگِ نفساتو میشنوم

این همه ملودى تازه دارى تو گفته هات

ساز خنده هامو هى کوک میکنى با اون چشات

زنگ تفریح دلم همیشه از تو گفتنه

از نگاه آشنات حرف جدید شنفتنه

ابرا دور میشن اگه این ورا آفتابى بشى

باعث ذوب شدن این همه بى خوابى بشى

دیگه هیچ بغضى نمی مونه که بى تو بشکنه

غمى نیست تا که کسى ریشه شو از جا بکنه

حالم این روزا که هستى از همیشه بهتره

هر چى میگذره برا من خاطرت عزیزتره

زنگ تفریح دلم! تو رو خدا پیشم بمون

این شبادلهره رو از تو ترانه هام بخون

نذار این بغض قدیمى دلمو لگد کنه

جلو راه همه دلخوشیا مو سد کنه

امیدوارم خوشتون اومده باشه


+ نوشته شده در شنبه 85/10/9ساعت 2:29 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

جمله های آموزنده

چن وقتی بود که واسه آروم کردن دلم به جمله های آموزنده و قشنگ از نویسنده های مشهور

پناه برده بودم نویسنده هایی مثل وین دایر شوپنهاور جبران خلیل جبران و...

اما امروز برحسب تصادف چشمم خورد به چن تا حدیث قشنگ از امام علی (ع)

خیلی به دلم نشست حیفم اومد اونارو اینجا ننویسم

آدمی به گفتارش سنجیده می شودو به رفتارش ارزیابی می گردد

چیزی بگو که کفه ی سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت

رفتارت بالا رود

 

 هیچ شرافتی مانند فروتنی نیست

برای مشاورت خردمندان را برگزین تا از ملامت وندامت در امان باشی

نالایق کسی است که نتواند دوست پیدا کند

و نالایقتر کسی ست که دوست خود را از دست بدهد

گرانبها ترین متاع ها عقل است بزرگترین فقر ها احمقی موحش ترین وحشتها عجب

و گرامی ترین پیشه ها حسن خلق است

همیشه حرفای خوب رو از آدمای خوب میشه شنید !!!!

امیدوارم شماهم  خوشتون اومده باشه

یه نوشته از شوپنهاور

وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که

وقتی از دور نظاره شان می کنیم خیلی زیبا به نظر می رسند

ولی به مجرد اینکه نزدیکشان شده و داخلشان می رویم

زیباییشان هم از بین می رود شما در این بین نمی توانید

بفهمید زیبایی اش به کجا رفته آنچه می بینید چند درخت خواهد بود و بس

یه نوشته از وین دایر

اگر مشکلی داری به خاطر طرز فکر توست و تنها راهی که می توانی

مشکلات را برای همیشه حل کنی این است که طرز فکرت را تغییر دهی


+ نوشته شده در پنج شنبه 85/10/7ساعت 10:37 صبح توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

از حسین پناهی نوشتم

از حسین پناهی واستون نوشتم تا

یادتون نره که واسه شادیه روحش فاتحه بخونید!!!

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟

زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم

زنی با لباس سیاه

که بر رویشان

شکوفه های سفید کوچک نشسته است

رفتم و وارت دیدم چل ورات

چل وار کهنت وبردس بهارت

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد

و این بار زنی بهیاد سالهای دور

سالهی گمم

سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند

می نالد کودکی اش را

دیروز را

دیروز در غبار را

او کوچک بود و شاد

با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی

سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های

 سفید کوچک نشسته بود
زیر همین بلوط پیر

باد زورش به پر عقاب نمی رسید

یاد می آورد افسانه های مادرش را

مادر

این همه درخت از کجا آمده اند ؟

هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم

پس راست می گفت مادرم

زنان تاوه در جنگل می میرند

در لحظه های کوه

و سالهای بعد

دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید

نشسته است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را

رفتم و وارت دیدم چل وارت

چل وار کهنت وبردس نهارت

خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها

و دیدم سنگ های دست چین تو را

در خرابی کهنه تری

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش...

مادربزرگ!

گم کرده ام در هیاهوی شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق

خمره دلم

بر ایوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانیم

 

نام نیکت همیشه دریادها باقی خواهد ماند

روح بزرگت شاد!!!


+ نوشته شده در دوشنبه 85/10/4ساعت 11:9 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

S H A D I N

........ S H A D I N ........
W W W . S H A D I N . N ET

 

 فروش هاست و ثبت دامین: انجمنهای گفتگو


 


+ نوشته شده در یکشنبه 85/10/3ساعت 5:8 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

نذر این هفته ی من

این هفته نذر کردم وبلاگم فقط واسه آقا باشه گرچه اون به دل سیاه من نگا می کنه نه به این سیا کاریا

اونقد آلودم که نگو ...اونقد خستم که نپرس ...می خوام از خودش بخوام دلمو بسپرم به خودش ...امروز

سه شنبه س یکی از روزای هفته که واسه من یه حال و هوای دیگه داره ...یه دوستی می گفت اصل کار

دل آدماس کدوم روز مهم نیس مهم نیس که کدوم روز یاد آقا باشی مهم اینه که با دلت بهش نزدیک

بشی ...راس میگفت من خیلی سه شنبه هارو فقط با دورکعت نماز خواستم دلخوش باشم فقط

خواستم زورکی به خودم   بقبولونم که آره منم هستم ولی نه ...دلم چی؟...اگه با دلم بهش نزدیک

 می شدم که کارم به اینجا نمی رسید ...کارم به خستگی نمی رسید...اگه عاشقش بودم که خسته

نمی شدم...اگه دلبرم بود که دنبال این زمینیا نمی دویدمو خودمو اینجوری خسته وشکسته نمی کردم

من فقط با دورکعت نمازی که با خودم عهد کردم سه شنبه به سه شنبه یادم باشه... یکی هس...

 که یه روزی... با اومدنش. هرچی غمه تموم میشه می خواستم زورکی به خودم بقبولونم

که آره منم هستم...راستی من الان کجام ؟چقد مونده برسم؟...برو بابا دلت خوشه هااااا

اینم یه بهونه س...خودت اینو خوب می دونی

این ترانه ی تکراری رو هم باز تو این پست واستون می نویسم

از مجموعه ی عروسک تنهایی

خیلی وقته که واست نا مه نگاری میکنم

برا شاید دیدنت گریه و زاری می کنم

واسه پلکای ترم جوابی فورا بفرس

کسی اینجا نرسید یه بار به دادم تو برس

کوچه یادت شده پاتوق دل سرد همه

این وسط فقط تویی گوش میدی به درد همه

خیلی وقته که واست نامه نگاری می کنم

برا دوری از نگاهت بی قراری می کنم

من می خوام رکورد عاشقی رو با تو بشکنم

من می خوام خودت بشم ....بریزی تو روح و تنم

دسای زمینی مو از آسمونت نگیری

منو از سه شنبه های جمکرونت نگیری

خیلی وقته که واست نامه نگاری می کنم

برای اومدنت لحظه شماری می کنم

یلداستایش


+ نوشته شده در سه شنبه 85/9/21ساعت 5:17 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

عروسک تنهایی ...رضا صادقی ...

پنجشنبه  دوم آذر تهران استودیوpmc ساعت دو بعد ازظهر

طرفداران آقای صادقی خواننده ی خوب کشورمون

یه گردهمایی به افتخار ایشون تشکیل داده بودن

از منم دعوت شده بود ولی متاسفانه افتخار حضور تو این مراسمو نداشتم

یکی از دوستان لطف کردنو مجموعه ی عروسک تنهایی رو

 واسه آقای صادقی برده بودن

ایشونم این نوشته رو واسم فرستادن

 

اینم سه تا آهنگ توپ از آقای صادقی

امیدوارم خوشتون بیاد

یک...دو...سه

ودر آخر مرسی هم از آقای صادقی هم از آقای احمدی


+ نوشته شده در جمعه 85/9/17ساعت 8:44 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

مرتیکه ی شموتی باز

ببخشید که نمی تونم خوب بنویسم

اصلا حرف قشنگم نمیادفکرم خیلی آشفته س

شرمنده

بی چشمو روی عوضی

مرتیکه ی شموتی باز

نمی تونی خرم کنی

با حرفای صدتا یه غاز

قاتل حسّ و عاطفه

منادیه دوز و کلک

دیگه مهم نیسّی برام

می خوام نباشی به درک

پا توی کفش من نکن

یه وقت دیدی کفری شدم

یه وقتی قاطی کردمو

یه کار دادم دسّ خودم

یه روزی بود می خواسّمت

اما تو پشت پا زدی

تا انتهای عاشقی

نیومدی و جا زدی

دخیل شدم به خوبیات

ولی دریغ کردی ازم

پنجره باقی موند و من

با یه بغل غصه و غم

دل سیاهت... بی مرام

قدر دلم رو ندونس

بیا و لطف کن و دیگه

پیغام تازه نفِرِِِِس

ببخش اگه یه عالمه

حرفای بد بهت زدم

تقصیراباشه گردن

خستگی و حالِ بدم

یلدا ستایش


+ نوشته شده در یکشنبه 85/9/12ساعت 11:11 صبح توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

خداییش بعضیا خیلی بی جنبناااا


 

هم دعاکن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت

باید از موج نترسید اگر باید عشق


عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق


شمع روشن شدو پروانه به آتش پیوست

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت به پروانه نمی آید عشق


این غزل زیبا از فاضل نظریه هفته ی پیش به خاطر خوندش تو محفل خانه ی آفتاب

  با فرهنگیه دانشگاه در افتادیم

خداییش بعضیا خیلی بی جنبناااا

به یه غزل از دوستم مهمونتون می کنم

+ نوشته شده در پنج شنبه 85/9/9ساعت 10:44 صبح توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

حالم از هرچی بسیجه به هم می خوره

امروز مراسم افتتاحیه ی  نمایشگاه بسیج دانشگاه بود دوستام دعوتم کرده بودن

البته خیلی نتونستم بمونم ...این بسیج چیه که یه عده بچه قرتی

اینطوری آویزونش شدن؟

نمی دونم اونا دارن اسم بسیجو خراب می کنن یا بسیج اسم اونا رو ...

...........................................................

هفته ی پیش دیدنی بود یه عده بچه سوسول از اونایی که

ماماناشون جرات ندارن بهشون بگن برو نون بگیر ...

یکی یه فرقون و یه بیل دستشون گرفته بودنو

زمین می کندن واسه نمایشگاه ...

........................................................................

چن روز پیش ازم خواستن که یه چفیه گردن خانه ی آفتا ب بندازم

خوب خودم از این مسخره بازیا خوشم نمیاد اولش می خواستم بگم نه

ولی به احترام اسم آقا قبول کردم

جمعه های آخر هر ما ه قرار شد یه مراسم شعر خونی

 ویژه ی آقا امام زمان  داشته باشیم

با نام زمزمه های ظهور

.........................................................................

یه عده دارن فقط با اسم بسیجی زندگی می کنن

نمونه هاشونو تو جنگ و بعداز جنگ زیاد داریم ...مطمئنا آدمای مقدسی هستن

امااگه یه مصاحبه با بسیجیای  امروزدانشگاه ترتیب بدید و

از همشون بپرسید که

چرا بسیجی شدن ؟

همین جوابارو می شنوید

به خاطر مزایاش... بخوربخوره....اردوهای باحال ....کافینت مجانی ...

اینه که میگم یه عده دارن اسم بسیجو خراب می کنن دیگه

یارو حق داره بگه از هرچی بسیجیه حالم به هم می خوره

همیشه ترو خشک با هم می سوزن

وقتی اینارو می بینی و این مضخرفارو ازشون می شنوی

حق داری بگی حالم از هرچی بسیجیه به هم می خوره


+ نوشته شده در سه شنبه 85/9/7ساعت 3:7 عصر توسط یلدا ستایش نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >